تولدت مبارک عشق من!

 
ای قشـــنگ‌ترین بهانه‎ی من برای نفس کشیدن!
 
وقتـــی به دشت قلبم پا گذاشتی، گل‌هـــای زیبای مهربانی را در قلبم کاشتی، و من از مرز تباهـــی به یک طلوع پر اُمید رسیدم؛ تو طعم عاشقی را به من چشاندی، از دل‎تنگی رهایم کردی و شادی میهمان همیشگی‌ام شد؛ با حضور مهربانت شب تاریک مرا سحر کردی، با گرمی نگاهت سردی را از دلم گرفتی و همه‎ی دل‎شوره‎ها و ناامیدی‎های مرا به آرامش بدل کردی.  
 

ستاره‎ی من!

این اتاق سرد و تاریکم با حضور تو روشن مـــی‎شود و با نفس گرمت چشم و چراغم می‎شوی.

 ای اوج نیاز من!

وقتی که تو هستی، گل‎هــــــای باغ آرزویم حتی در زمستان هم تازه‎اند. من اگر خوبم اگر بد، هرچه دارم از تو دارم و بدون تو سرگشته و تنهایم.

ای امید شاعرانه‎ی من!  

پشت این ثانیه‎ها، عطر وجود توست که در جسم و جانم دمیده و گرمای نفس توست که با وجودم درآمیخته؛ ستاره‎ شدی و بر شبان خاموشم تابیدی. مُهر شدی و بر تار و پودم نشستی. باران شدی و بر وجودم باریدی. نسیم شدی و تنم را نوازش کردی. تو آغازی هستی که تا انتهای عشق، یاری‎ات را می‌خواهم!

 

 

«ماه‎هاس که زیباترین جمله‎ها رو واسه‎ی امروز کنار می‎ذارم تا به‎ترین تبریک تولد رو بهت بگم؛ اما نمی‎دونم چرا همه‌ی جمله‎ها از ذهنم فرار کردن؟!»

هرسال وقتی در شب ۱۰ شهریور، هزاران شهاب به سمت زمین هجوم می‎آوردند، از خود می‎پرسیدم: چه اتفاقی افتاده که آسمانی‎ها می‎خواهند خودشان را به زمین برسانند؟! اینک ۴ سال است که فهمیدم آن‎ها به پیش‎واز مسافری می‎آیند که زمین را با گام‎های مهربانش نوازش کرد تا سفرش را از خود به خدا شروع کند.
عزیزم!

نمی‎دانم چه بگویم؟! ولی فکر می‎کنم اولین چیزی که باید به زبان آورم سپاس از خدایم باشد، که در این روز تو را به من بخشید. امروز به خدا التماس کردم تا چرخ روزگار را بر وفق مراد تو بچرخاند، تا الهه‎ی عشق از حمایت تو روی برنگرداند. از او خواستم که همیشه تو را برای من نگه دارد.

امروز روزی است که زمین گلی به دست سرنوشت داد و سرنوشت آن‎را در قلب من کاشت، تا باغچه‎ی خالی قلبم جای‎گاه آن گل باشد.

گل نرگسم تولدت مبارک! می‏دانم که این تبریک دست خالی مرا با سخاوت بی‎حدت خواهی پذیرفت.

نازنینم!

میلاد تو شیرین‎ترین بهانه‎ایست که می‎شود با آن به رنج زندگی دل بست و میان آن روزهای شتاب‎زده عاشقانه‎تر زیست. این را تابه‏حال به تو نگفته بودم که وقتی اولین قطره‎ی باران عشقت بر قلبم بارید، به بال شکسته‎ی پروانه‎ها قسم خوردم که هر تابستان رو به قبله‎ی چشمانت نماز بخوانم و با یاد تو پر بگیرم تا اوج. قسم خوردم که برای تو و به یاد تو بمیرم. اگر می‎خواهی صد سال عمر کنی، من می‎خواهم یک‎روز کم‎تر از تو زنده باشم، می‎دانی که بدون تو نمی‎توانم دوام تاب بیاورم. تو عزیزترین کسی هستی که خدای خوبم به من ارزانی داشته! نگاه زیبایت را قاب می‎گیرم در پس ِ آن لبخند دل‎نشینی که به من شور و نشاط زندگی می‎بخشد.

امروز روز توست نیمای من. در این روز به‏خاطر تولد زیبایت سبدی از گلهای یاس و نسترن با یک آسمان ستاره تقدیمت می‎کنم.

وه! چه لطیف است حس آغازی دوباره! و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس! چه اندازه عجیب است ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز! روز میلاد! روز تو! روزی که تو آغاز شدی! روزی که تپش قلبت به‌ترین آهنگ زندگی را نواخت!

«خودت می‌دونی که واسه‏ی من، قشنگ‌ترین صدای زندگی، تپش قلب توئه؛ زیباترین روزم روز شکفتنت و با شکوه‎ترین روز دنیا، روز تولدته. پس ساده و خودمونی می‎گم: تولدت مبارک عشق من 

 






گزارش تخلف
بعدی